loading...

اینگونه‌ام

تولد عین بود. رفتیم خونه‌شون. مامان با غیضی بهم نگاه می‌کرد. غیضی شبیه به این که من زندگیش رو ازش گرفتم. من زندگیش رو داغون کردم. به قیافه‌م، به لاغر شدنم (که ا...

بازدید : 1
سه شنبه 5 خرداد 1404 زمان : 10:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اینگونه‌ام

تولد عین بود. رفتیم خونه‌شون. مامان با غیضی بهم نگاه می‌کرد. غیضی شبیه به این که من زندگیش رو ازش گرفتم. من زندگیش رو داغون کردم. به قیافه‌م، به لاغر شدنم (که البته چاق شدم دوباره) به موهای مشکی و بلندم. به ابروهام. به صورت بی‌چروکم.

من سی سال از مامان جوونترم. سی‌ سال ... یعنی مامان وقتی تو سن و سال من بود، من یه دختر ده ساله بودم. تصور کن، من یه دختر ده ساله میداشتم. عجیب نیست؟ سخت چطور؟

اما دیدن حرص و غیض مادرت هم سخته. غیضی که دزدکی من رو میپایید و احتمالا من رو مقصر پیری خودش میدونه و مابه‌ازایی ازم می‌خواد.

من چه بدبختم ...

۰۴/۰۲/۲۷

آنی که می‌نویسد

برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 11
  • بازدید کننده دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 105
  • بازدید ماه : 497
  • بازدید سال : 1048
  • بازدید کلی : 1078
  • کدهای اختصاصی