نه حال افسرده دارم نه هیچی. ولی دلم بیدلیل میخواد گریه کنم. دلیلی هم نیست که این گره رو باز کنه. قرصهامو میخورم. روزها بد و خوب میگذره. فعلا هیچی نیست حتی غمیقابل اشاره تا بهانه و علت بشه برای اشکهام.
یه چیزی هست البته. دلم میخواد عاشقی کنم. عاشقم بشه کسی و دوسم داشته باشه مثل کتابل. خب نمیشه، میدونم پس بیخیال چته؟
کاش ضا دوستم میداشت به جای بازی بی حاصل. ولی واقعا فقط از اینکه دوسش دارم لذت میبره و هیچی و هیچی.
خوابم میاد. باید زودتر میومدم مینوشتم. ذهنم پره و آرامش میخوام.
آهای یقین گم شده ...
۰۳/۱۲/۲۸