گفتم مگر یک بار هم که شده از مادرجون سوءاستفاده نکنم برای روزهای پیاماس ولی نشد. فقط خیالم راحته به اون غمش جولان ندادم که الکی برچسب دلتنگی برای مادرجون رو برجسته کنم.
به همین کفایت کردم که متوجهام که نبودنش یه میخ داغی در گوشتمه. هربار که اسمیازش میاد یا خاطرهای یهو من مثل آدمیکه حواسش نیست و پاش میره رو لبهی پرتگاه، وحشت برم میداره. پرتگاه دیدن نبودنش.
ادامه نمیدم چون از عصر دلم گریه میخواست و الان که دارم مینویسم دارم شره میکنه و ترجیح میدم گریهی بیبهانهی ناشی از تغییرات هورمونیام رو پای مادرجون نریزم.
ولی همینقدر که، نبودن، ناشی از مردن عجب اتفاق مهیبیه!!!
۰۳/۱۲/۱۲