روز شلوغ و بیجهتی بود. جز نشستن با بچهها و دریوری هیچ چی نداشت.
حالا؟ افسردهام. حالم خرابه. هم واسه دری وریهای بسیار و هم چون فهمیدم سر مامانش بد حاله و هزارتا مشکل دیگه داره و و و
خورد تو ذوقم از فهمیدن همین یه ذره بدبختیاش و فکر میکنم بیشتر هم هست.
اون خ لاشی کاش بکشه بیرون از خلایقاش.
این خ لاشی هم حکم همون روزیه که نمک هم گندیده.
چه گندی واقعا... چه گندی
۰۴/۰۱/۲۶